سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

در جماران که بودی  دستانت را از آن بالا چند بار تکان می دادی و یارانت نه عاشقانت دلشان ارام می گرفت لحظه ای از گرمای بی دریغ دستانت که از آن بالا هم حرارتش می رسید به قلب یخ کرده ی آدم ها .

بلند فریاد می زندند آن ها . که صدایشان در ذهن آبی ات نقش بندد . که مطمئن شوی تا آخرین نفس پشتت می مانند و همگی سرباز و گوش به فرمان تواند . خمینی ! امام مهربان من !

و لبخندت جان می داد به نوشته های بی جان روی دیوار های گچی جماران . صلابتت را و اخمت را دوست داشتند اهالی جماران ؛ اهالی جماران فقط آن هایی نبودند که

جلویت می نشستند و اشک می ریختند و همراه با لبخندت لبخند می زندند . اهالی جماران همه ی آن هایی بودند که که زمان پروازت دست به دعا شده بودند .

اهالی جماران همه ی آن هایی بودند که زیر دست و پای عاشقانت له شدند در همان روز گرم بهاری  . همان روزی که تهران پر شده بود از نقطه های سیاه و خیسی که دنبال تو نه دنبال بدن بی جانت می گشتند .

و حالا سکوت شده سهم آن جماران و آن صندلی ای که بعد از تو او را هم با یک پارچه ی سفید کفن کردند .

آری .  حرارت دستانت می رسید به همه ی اهالی جماران .

و من و سهم من چرا باید از تو همان یک قاب تلویزیون باشد و یک عکس که رویش  تو لبخند می زنی به روح خسته از تمام گرگ های این بیابان که فقط خدا مانده برایش و یک رهبر . 

و من و سهم من از امام مهربانم این است .

و خودمانیم اگر نبود کسی به نام سید علی من چه می کردم با این روح دلتنگ و خیال نخ نما شده ام که هر روز به یادت می بوسد عکس رهبرش را و ناگزیر فاتحه می خواند

برای روح آسمانی ات که بر روی آن صندلی دلتنگ هم آرام و قرار نداشت و به فکر اوج گرفتن بود .

من هم با تمام دلتنگی ام می خوانم و فریاد می زنم که من سرباز و گوش به فرمان توام . خمینی ! امام  مهربان من !

 

 

 

 

 

 

یا مهدی .


[ جمعه 90/3/13 ] [ 7:5 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 235
کل بازدیدها: 395015